خدايا ، ديگه کم کم داري از دست من و نق زدن هام راحت ميشي، هر چند من که مي دنم دلت غش مي ره واسه يه قطر اشکي که از سر دلتنگي ميريزم و تو اوج تنهايي ها هم کنارم وايسادي و ميگي خيالت راحت ، من هستم.
اما اين دفه ديگه آخرين باره ، باور کن، اين آخرين باره که ازت مي خوام همه چي خوب پيش بره ، بعد از اين ( چه اين بار اجابت کني ، چه به هر دليلي نکني ) ديگه هيچ وقت همچين چيزي ازت نمي خوام ، خدايا چقدر صحبت کردن با کسي که از آينده خبر داره سخته!! مثلا وقتي ميگم تکرار نميشه ، تو ميگي : پسر!! تو سه ماه و ده روز ديگه قولتو ميشکني!! شايد واسه همين صادق هدايت فکر مي کرده تو از سرش زيادي ، اما خيلي ضرر کرده که تو رو از دست داده ، تو از پدر و مادر آدم پدر و مادر تري ، از خواهر آدم خواهر تري ، اصلا يک چيز پِرفِکت!!به قول فروغ کسي که مثل هيچ کس نيست! اين آخرين باره ، قول مي دم! اما اين که بعد از اين چه جور آدمي بشم رو هنوز تصميم نگرفتم ، هر وقت مطمئن شدم خبرت مي کنم!!!
درباره این سایت